ابر انسان ها
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی
سلام سلامی به گرمی عشق،محبت.
می خواهم در این مقاله درباره خاطره یکی از روزهایی که داشتم توی تاکسی اینترنتی کار می کردم رو بگم صبح بود حدود ساعت ۹ بعد از قبول دو تا مسافر قبلی مسافر سوم را قبول کردم چهار دقیقه طول کشید تا به مبدا رسیدم داخل یک کوچه ای که آخر اون بن بست بود رسیدم سه تا جون که یکی از اونها هم خانم بود رسیدم دو تای اونها ویلچری و یکی از اونها با عصا بود وایساده بودند وقتی به صورتشون نگاه کردم به نظرم عصبانی میومدم کوچه چون بن بست بود قبل از اینکه به آخر کوچه برسم بدون توقف دور زدم تا بعد مسافرها را سوار کنم دیدم یکی از دوتا آقا دستشون رو بالا بردن تا به من بفهمونه اون ها تاکسی اینترنت درخواست دادن من بعد از اینکه دور زدم وایسادم و از ماشین پیاده شدم گفتم که می خواستم قبل از سوار شدن انها دور بزنم یکیشون با لحن تند گفت شما هم می خواید برید گفتم کجا گفت شما سومین تاکسی هستید که درخواست دادیم دوتایی قبلی که درخواست داده بودیم وقتی دیدن دوتا از ما ویلچری هستیم واینستادند و دور زدن و رفتن تازه فهمیدم که دلیل ناراحتیشون چی بود نه من وایسادم کمک کردم تا اونها داخل ماشین روی صندلی بشینند بعد گفتن اگه اشکالی نداره یکی از ویلچرها را داخل صندوق ماشین بزارم من مشغول گذاشتن ویلچر داخل صندوق شدم که اون خانم و آقا خودشون رو صندلی عقب ماشین نشستن به من گفتن که یکی ذیگه ازویلچرها رو اگه امکان هست داخل خونه ای که درش باز هست بزارم و در رو ببند همین کارو کردم وقتی سوار ماشین شدیم تا به مقصد برسیم خانم که پشت سرم نشسته بود گفت شما چرا نرفتید و وایسادید تا ما رو سوار کنید من هم با روی باز گفتم وظیفه من هست ولی خانم با صدای بلند گفت نه وظیفه نیست اگر بود چرا اون دوتا تاکسی قبلی رفتند من گفتم همه گه مثل هم نیستند بعد از اون سکوتی در ماشین حاکم شدتا به مقصد رسیدیم من کمک کردم تا اون ها از ماشین پیاده بشن خیلی از من تشکر کردند من راه افتادم تا برم برای قبول سفر بعدی توی راه تا به مسافر بعدی برسم فکرم مشغول شد به این فکر می کردم که همه ما انسان ها یک عیب یا نقصی داریم به قول قدیمی ها گل بی عیب خداست آیا باید این عیب ها و نقص ها جلوی پیشرفت ما را بگیرد آیا محروم بودن از یک یا چند نعمت دلیلی بر این می شود که ما سر جای خودمان متوقف بشویم و بایستیم یا نه ؟ باید با همان داشته ها که داریم شروع کنیم و به خدای خودمان توکل کنیم جلو برویم در همین فکرها بودم که یادم به فیلم لباس غواص و پروانه افتاد که برگرفته از کتاب پیله و پروانه است .
می دونید نویسنده کتاب پیله و پروانه چه کسی بود و کتاب را چطور نوشت .
بله ژان دومینیک بوبی یک نویسنده و یک روزنامه نگار فرانسوی بود که در سال ۱۹۵۲ متولد شد. بوبی سردبیر مجله معروفی به نام ((ال)) در فرانسه بود ژان دومینیک در حالی که تنها ۴۳ سال بیشتر نداشت به یکباره دچار حمله مغزی شد و به کما رفت وقتی هوشیاری را بدست اورد دچار سندروم لاکتین شد و به اصطلاح همه بدنش قفل شد از آن روز به بعد شیوه زندگی او تغییر کرد زندگی که فقط با حرکت پلک چشم چپ او ادامه یافت به غیر از آن قادر به انجام هیچ کار دیگری نبود اما او شکست را نپذیرفت و در همان حال شروع به کار کردن کرد اول با کمک پرستار بیمارستان و بعد هم به کمک یک دستیار خاطراتش را با حرکت پلک نوشت. به این صورت که دستیار او تمام حرف الفبا را می گفت و بوبی روی حرف مد نظر پلکش را تکان می داد با این روش دشوار حتی گفتن یک کلمه کار شگفت انگیز و حوصله سروری است چه رسد به نوشتن یک کتاب؛ کتابی که در جهان معروف شد و نام او را برای همیشه ماندگار کرد.
کم نیستند از این نمونه انسان هایی که در دنیا و حتی در همین ایران عزیزما در هر شرایطی که هستندچه سلامتی و چه خدای ناکرده ناخوشی با تلاش و پشت کار به موفقیت های چشم گیر رسیده اند را نمونه سرلوحه کارهای خودمان قرار بدهیم و هرگز تسلیم نشویم.
شما هم اگر از این نمونه افراد را می شناسید داخل نظرات به ما معرفی کنید تا داستان آنها چراغ راهی باشد برای تمام کسانی که نیاز به یک تلنگر دارند.
نویسنده :محمد حسین زارع
دیدگاهتان را بنویسید